محل تبلیغات شما

یک روح در چند جسم

فصل سوم

(خاطرات ژولیا رابرتز)

قسمت هفتم

سارا به سمت مبل رفت و روی آننشست و با دست روی مبل کناری اش زد و گفت: بیا اینجا بشین و بقیه اش رو بخون

مینا آهسته بهسمت مبل آمد و کنار وی نشت و گفت: نمیشه تو بخونی؟

سارا دفتر رابه دست مینا داد و گفت: تو باید باهاش رو به رو بشی.

مینا دفتر راباز کرد و ادامه داد:

25 می 1994

بالاخره بعداز سال ها دیروز خوزه یک ماشین خرید . قرار است امروز با آن به مسافرت برویم .بعد از سال ها یک مسافرت دونفره. راستی دیروز خوزه چنان از خرید ماشینش ذوق زدهبود که یادش رفت طبق برنامه اش مرا کتک بزند. امروز هم قرار است به مسافرت برویم. پس برنامه کتک خوردن امروز هم منتفی است. بالاخره بعد از سال ها دارم یک روزآسایش می بینم.

مینا کمی فکرکرد و گفت: صبر کن ببینم . گفت 25 می 1994 . این دقیقاً همون تاریخی نیست کهخوزه طی یه تصادف فوت کرده بود؟

سارا گفت:بهتره بگی یه دنیایی رو از شر خودش راحت کرد . اما آره همون تاریخِ

مینا دفتر راروی میز گذاشت و به سمت کیف دستی اش که از چوب لباسی آویزان بود رفت . تلفن همراهشرا از کیف خارج کرد و در اینترنت مشغول جستجو شد ؛ زیر لب چیزی که سرچ می کرد رااعلام کرد : بیوگرافی ژولیا رابرتز بعد از کمی جستجو ادامه داد- نه خیر. نیست که نیست. بیوگرافی این زنه جولیا رابرتز رو میاره که بازیگره . خبریاز ژولیا نیست.

دوباره بهسرعت به سمت میز رفت و خم شد، دفتر را برداشت و همانطور که ایستاده بود دفتر راورق زد.

-        خالیه .دیگه چیزی ننوشته . نیست.

سارا ایستاد ودفتر را از دست مینا گرفت و گفت: بذار آخر دفتر رو ببینم. بعضیا آخرین صفحه دفتریه چیزایی می نویسن

سارا آخرینصفحه دفتر را باز کرد. در آن صفحه هم چیزی نوشته نشده بود . اما یک کارت آنجا قرارداشت. سارا کارت را از لای دفتر برداشت و دفتر را روی میز گذاشت .

مینا پرسید:این دیگه چیه؟

سارا نگاهی بهکارت انداخت . روی کارت نوشته شده بود (نویسنده؛ رمان نویس : لیکواند جوزف) و زیرششماره او نوشته شده بود . سارا کارت را برگرداند. پشت کارت سفید بود و روی آن باخودکار نوشته شده بود : کنجکاوم بدانم چرا دنبال اطلاعات خوزه کارتاگول هستید. چهچیز شما را به فرانسه کشانده.

مینا نگاهی بهکارت انداخت و با لبخند گفت: شاید اون اطلاعات بیشتری داشته باشه . جالبه . میخواد باهاش حرف بزینم.

متقابلاً ساراهم لبخندی زد.

چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم

نویسندگی (طبق نظرات خوانندگان)

طنز اندر کاخ همایونی (مولانای بی خدا)

دفتر ,مینا ,کارت ,روی ,رو ,یک ,دفتر را ,و گفت ,به سمت ,بعد از ,شده بود ,خاطرات ژولیا رابرتز

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

John's life دختر آریایی Dαяκ ωøяłđ کاشی کاران کسب درآمد از اینترنت | همکاری در فروش شارژ beecalneycon afgifomi دیجی کنکور | برنامه ریزی برای کنکور و مشاوره کنکور یو.اس کیک بوکسینگ استان ایلام خرید چرخ خیاطی دستی مسافرتی اتوماتیک منگنه ای 1399