محل تبلیغات شما

طنز اندر کاخ همایونی

(مولانای بی خدا)

اندر کاخ همایونی، پادشاه مضطربانه طول و عرض اتاق خود را طی می کرد . لاف زن الممالک وارد شد و پادشاه را مضطرب دیده، پرسید: پادشاه را چه شده که اینقدر مضطرب و پریشان اند.

پادشاه که همچنان مضطربانه راه می رفت گفت: کار ما به کجا کشیده.کار ما به کجا کشیده.

لاف زن الممالک گفت: کم کم دارم نگران می شوم اعلی حضرت.بگویید چه شده .چه شده که مرا احضار کردید؟

پادشاه گفت: به یاد دارید که ما در مملکت مکان هایی را ساختیم و گفتیم افرادی مقدس در آنجا هستند؟

وزیر گفت: آری.شما با هوش و درایت .تدبیری اندیشیدید که این مکان ها را ساختیم .به مردم گفتیم که افرادی مقدس در آن مکان دفن شده اند که هر حاجتی خلق داشته باشند آن ها برآورده خواهند ساخت .خود شما بودید که پیشنهاد دادید صندوق هایی در آن مکان ها قرار دهیم تا مردم در آنجا پول انداخته تا حاجتشان را بگیرند._ بالبخند گفت_ البته ما که می دانیم دریافت حاجتی در کار نیست.

پادشاه گفت: بله می دانیم.ما این ها را ساختیم که مردم علاوه بر مالیات پول هایشان را در صندوق ها بیاندازند تا ثروت دربار ما دوبرابر شود .اما فاجعه ای رخ داده است .فاجعه.

وزیر پرسید: چه فاجعه ای ؟

-تو‌ دیگر چه وزیری هستی.خاک بر سرت کنند که از اوضاع مملکت بی خبری.

وزیر زیر لب گفت: نیست خودت همیشه خبر داری؟

شاه که گویی حرف او را نشنیده بود به حرف خودش ادامه داد: این ماه پول هایی که از این مکان ها جمع کرده ایم.نصف ماه گذشته بود.

-چه فاجعه ای

شاه ادامه داد: فضول الدوله خبر آورده که دلیل کم شدن این مبالغ این است که مردم کتاب می خوانند.کتاب های مولوی و حافظ و سعدی.البته بیشتر کتاب های مولانا را می خوانند.

وزیر گفت: این اشخاص چه کسانی هستند که با چاپ کتاب ها برای خود طرفدار جمع کرده و مردم را از پول دادن برای رفع حاجت باز داشته اند .دستور دهید که سرشان را از تنشان جدا کنیم.البته مولوی و مولانا اسم هایشان به هم شباهت دارد.به یقین که قوم و خویش اند.

شاه گفت: من نمی دانم. اصلأ نمی دانم که مرده اند یا زنده.ما درباره آن ها نباید و نمی توانیم کاری کنیم .چون اگر چاپ کتاب های آن ها بخوابد ناشر ها هم مالیاتی به ما نخواهند داد. ما فقط باید کاری کنیم که مردم سراغ کتاب هایشان نروند.به خصوص کتاب مولانا .

وزیر لبخندی موریانه به لب راند و گفت: من فکری دارم.

شاه گفت: فکرت را بگو.تو همیشه فکر های خوبی داری.

-له فضول الدوله دستور می دهیم بین مردم شایعه کند که مولانا فرد نامسلمان و بی خدایی بوده .اشعار سخیف دارد و اینکه چرا باید مردم کتاب های یک بی خدا را بخوانند اما در مکان های مقدس پولی نیاندازند .مردم را هم که می شناسید.اعتقاداتشان برایشان مهم است . بنابراین از. خواندن کتاب های یک بی خدا دست کشیده و روی به مکان های مقدس می آورند.پیشنهادی دیگر.صندوق هایی در خیابان ها می کاریم به اسم صندوق صدقات.مردم پول صدقه هایشان را در آن می اندازند به خیال آنکه پول به دست فقیر می رسد.اما فقیر کجا بود .پول ها مستقیما به خزانه همایونی سرازیر می شوند.

پادشاه تحسین کنان گفت: آفرین به تو.اوکی .حلش می کنیم.

وزیر پرسید:اوکی؟.اوکی یعنی چه؟

شاه گفت: یک واژه فرنگی است.

-معنی اش را می گویید

شاه گویی خودش هم معنی اش را نمی دانست گفت: تو درکش نمی کنی.معنای پیچیده ای دارد.

چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم

نویسندگی (طبق نظرات خوانندگان)

طنز اندر کاخ همایونی (مولانای بی خدا)

ها ,مردم ,کتاب ,های ,مکان ,پادشاه ,کتاب های ,بی خدا ,در آن ,فاجعه ای ,آن ها

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ازدواج در ترکیه با موسسه بین المللی گلوبال کادرو واتساپ 00905537124401 کانون مداحان و شاعران آیینی استان چهارمحال و بختیاری inasmiba evlinonro bursdabreelent Karin's info idabalre فروشگاه شیکترین مدلهای لباس مجلسی در مانتو دات آی آر Mantov.ir aboozar jafarzadeh اخبار فناوری