یک روح در چند جسم
فصل دوم
(فرانسه)
قسمت پنجم
- چون اینجا یهکتابخونه عمومی نیست.
مینا و ساراتعجب کردند ، چون همه چیزش کاملاً به یک کتابخانه عمومی شباهت داشت ، همه چیزش بهجز آن دو سربازی که دم درب محوطه کتابخانه ایستاده بودند و وقتی بچه ها پشت سرجوزف وارد شده بودند ، به آن دو چپ چپ نگاه کرده بودند.
کتابدار وقتیصدای پچ پچ آن ها را شنید، سرش را از روی کتاب بلند کرد و با دیدن جوزف ، از جابلند شد و مؤدبانه گفت: آقای لیکواند جوزف- تعظیمی کرد- عرض ادب. خیلی خوشاومدین- وقتی با سکوت جوزف مواجه شد پرسید- ببخشید.دنبال کتاب خاصی هستید؟
- دست نوشته هایژولیا رابرتز .
- خاطراتش رو میخواید؟
- بله
- خاطرات کودکیو یا- وقتی با چهره درهم رفته جوزف مواجه شد گفت- بله .خاطرات بعد از ازدواجش رومی خواید . متوجه شدم. الان کتابشو تقدیمتون می کنم.
کتبادار خواستبرود که جوزف گفت: گفتم دست نوشته ها.
کتابدارمعترضانه گفت: اما آقای جوزف . می دونید که . دست نوشته ها رو .
جوزف کمیصدایش را بالاتر برد ؛ البته نه آنقدر که قابل تشخیص باشد: دست نوشته ها. همینحالا
کتابدار کمیفکر کرد و گفت: بسیار خب.همین الان
کتابدار کتشرا درآورد و روی صندلی گذاشت ؛ سپس به سمت نردبان بلند گوشه سالن رفت و آن را جابه جا کرد و بعد در قسمت مورد نظرش قرار داد . از نردبان بالا رفت در بالاترینقسمت قفسه ها بین کتاب ها جستجو کرد، سپس دفتری تقریباً 100 برگ و کهنه که از هماندور هم می شد رنگ جلد چرمی قهوه ای رنگش را دید ؛ از بین کتاب ها بیرون کشید وهمان بالا فوتی روی دفتر کرد . گرد و غباری از روی دفتر بلند شد .
کتابدار پایینآمد و دفتر را به دست جوزف داد. جوزف دستی روی دفتر کشید؛ اینقدر کهنه و خاک خوردهبود که با کوچک ترین اشاره ای غبار از رویش بلند می شد. جوزف دفتر را به سمت میناگرفت و گفت : این هم زندگینامه ژولیا رابرتز . به قلم خودش
- من از شمادرباره خوزه کارتاگول سؤال کردم
کتابدارمتعجبانه و در حالی که گویی چندشش شده باشد پرسید: خوزه کارتاگول؟!. درست شنیدم؟!.آدمبهتر از اون نبود؟!
مینا پرسید:منظورتون چیه؟
- اگه یهفرانسوی اهل مطالعه باشی این سؤالو نمی پرسی. تو یا فرانسوی نیستی. و یا اهلمطالعه
- من و دوستم-به سارا اشاره کرد- ایرانی هستیم.
- خوزهکارتاگول. مشهور ترین و در عین حال منفور ترین نویسنده ی فرانسویه . اون.
جوزف با دستبه کتابدار فهماند که باید ساکت شود، سپس رو به مینا گفت: جواب سؤالت. تو ایندفتره ( و دفتر را به سمت مینا گرفت)
مینا درحالیکه داشت دفتر را از وی می گرفت گفت: این ژولیا رابرتز کیه؟
- همسر خوزهکارتاگول.
جوزف این راگفت و به سرعت از کتابخانه خارج شد . کتابدار مضطربانه رو به مینا گفت: فقط درستازش نگه داری کنید . آخه این نسخه اصلیه که دست شماست . من به عنوان کتابدار مخصوصنویسندگان فرانسه مسئولم.
همان لحظهمینا و سارا فهمیدند که این کتابخانه، یک کتابخانه معمولی و عمومی نیست.
کتابدار ادامهداد: فوری بخونیدش و برش گردونید همینجا. صحیح و سالم – دستانش را در هم قلاب کرد- ازتونخواهش می کنم.
مینا به علامتمثبت سر تکان داد و به همراه سارا با قدم های شمرده ، در حالی که به دفتر خیره شدهبود؛ از کتابخانه خارج شد.
چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم
جوزف ,مینا , ,کتابخانه ,کتابدار ,دفتر ,دست نوشته ,دفتر را ,و سارا ,مینا و ,را به
درباره این سایت