محل تبلیغات شما

یک روح در چند جسم

فصل سوم

(خاطرات ژولیا رابرتز)

قسمت سوم

مینا مات زده به دفتری که روی میز بود خیره شدهبود. سارا با لیوان آبی به طرفش آمد و درحالی که لیوان را به سمت مینا گرفته بودگفت: بیا یه کم آب بخور.

مینا لبخند تلخی زد و لیوان را از او گرفت ؛ گوییبا این لبخند داشت از وی تشکر می کرد. بعد از این که کمی آب خورد ، سارا پرسید:یهویی چی شد؟. چرا جیغ زدی ؟. چرا یهو رنگ و روت پرید؟

مینا همچنان بهت زده پاسخ داد: نمی دونم. یه لحظهتصویر خوزه رو تو ذهنم دیدم که با عصبانیت به طرفم میاد و سیلی به گوشم می زنه.

سارا با نگرانی به مینا نگاه کرد.

-        کم کم دارمنگرانت می شم. می گم. موادی .چیزی که مصرف نمی کنی هان؟!. چون این حجم ازتوهم زدن اصلاً نرمال نیست.

مینا نگاهی سرشار از سرزنش به سارا انداخت ، اماچیزی نگفت. سارا از شرم سر به زیر انداخت. مینا لیوان را روی میز کنار دفتر گذاشت. خواست دفتر را برداد؛ که سارا ناگهان دستش را روی آن قرار داد.

-        مینا جون.فکر کنم برای امروز کافی باشه.

-        می خوام بفهممخوزه چرا به من . یعنی به ژولیا سیلی زد . در حالی که من فقط به فکر خوزهبودم. برای صلاح خودش این حرفو زدم.

سارا با ترس نگاهی به مینا انداخت .

-        مینا.میفهمی داری چی میگی؟! .تو به فکر خوزه بود؟. تو به خوزه این حرفو زدی؟

مینا با ترس و بهت زده به اطراف نگاهی انداخت و سپس، سرش را بین دو دستش گرفت و با انگشت هایش شقیقه هایش را ماساژ داد.

سارا درحالی که چشمان آبی اش ، همچون دریا ، کم کمخیس می شد گفت: رفیق گلم. برای امروز بسِ

مینا سرش را بالا آورد و مستقیم به چشمان سارا نگاهکرد.

-        می دونمنگرانمی . اما بذار بخونمش . بذار زودتر تمومش کنم . چون این سفر هرچه بیشترطول بکشه بدتره . بذار زودتر جوابمو بگیرم.

سارا با اکراه به علامت مثبت سر تکان داد و مینادفتر را باز کرد و شروع کرد:

اما در عوض او سیلی محکمی نثارم کرد. چنان محکمزد که روی تخت خواب پرت شدم .گفت ((دیوونه شدی. اون وقت مردم چی می گن؟.نمیگن خوزه کارتاگول. نویسنده ی ی اجتماعی .نویسنده ی مدافع حقوق بشر. نویسنده ی روشنفکر . چرا زن دوم گرفته؟.یا چرازنشو طلاق داده؟ . به فکر آبروی خودت نیستی به فکر آبروی من باش . از این بهبعد وقتی حرفی می زنی قبلش فکر کن. البته اگه می خوای دوباره سیلی نخوری.)) اینرا گفت و با عصبانیت رفت. نمی دانم چرا. هر حرفی می زنم .هر کاری می کنم.ناراحت می شود. در صورتی که من فقط به فکر خوزه هستم و برای صلاح خودش این حرفرا زدم.

سارا متعجبانه به مینا چشم دوخت.

-        این جمله یآخرش دقیقاً همونیه که تو گفتی .

سارا دفتر را از مینا گرفت و نگاهی به آن انداخت وزیر لب گفت : ترجمه اش هم دقیقاً همین میشه.

دفتر را روی میز گذاشت، ایستاده و در حالی که سرشرا گرفته بود گفت: اینا یعنی چی؟. تو چه ارتباطی به ژولیا و خوزه داری؟

چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم

نویسندگی (طبق نظرات خوانندگان)

طنز اندر کاخ همایونی (مولانای بی خدا)

سارا ,مینا ,خوزه ,فکر ,         ,کم ,به فکر ,سارا با ,دفتر را ,لیوان را ,روی میز ,خاطرات ژولیا رابرتز

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Gerald's style خرید رنگ مو گیره موقت زنانه دخترانه مردانه پسرانه فشن 2020 globerestrich سمپاشی شرکت نگین دشت سریال رایگان سریال Antonio's info سلامتی و پزشکی ceautiobefni birsciginre Leslie's page