محل تبلیغات شما

طنمهعیدانه

عیدیدادن یا پول خرد؟

هیچ وقت فکر نمی کردم ، ما بچهها هم وارد مسائل بزرگترا بشیم؛ اما من شدم دیگه.

مثلاً اون روز که رفته بودمخونه دیدم مامانم بازم دست پاچه است؛ بله مامان من همیشه دست پاچه است. خلاصه گفت:علیک سلام. زود باش.زودباش لباساتو دربیار ناهارتو بخور کارت داریم.

یه جوری که انگار گریه ام گرفتهگفتم: دوباره چی کار دارین؟

- گریه نکن. گریه نکن.تو بزرگ شدی میخوایم باهات حرف بزنیم .

بعد از اینکه ناهارمو خوردممامان و بابام نشستن جلوم بابام که معلوم بود عصبانیه گفت: دخترم تو بزرگ شدی.باید ما رو درک کنی.

یه جوری نیگاشون کردم که خودشونفهمیدن باید بیشتر بهم بگن تا حالیم بشه.

مامانم گفت: ساناز جاندخترم.امروز بابات عیدیشو گرفت.اما بیشتر از ۳۰۰ هزار چوب بهش ندادن.کهاسمشو نمی سه گذاشت عیدی.باید بگیم پول خرد.

گفتم: خب ( که یعنی برید سر اصلمطلب و بگید از جونم چی می خواید)

بابام گفت: دخترم تو باید درککنی که با این پول نمی سه عیدو گذروند.

گفتم: خب

بابام با عصبانیت گفت: خب که خب.

مامانم اونو آروم کرد و رو بهمن گفت: دخترم .شاید امسال نتونیم بریم خونه فک و فامیل .درک می کنی که؟

- درک می کنم ( راستش خودمم همچین خوشمنمی اومد برم)

بابام گفت: شاید امسال آجیل وشیرینی سر سفره مون نباشه.درک می کنی که؟

- درک می کنم ( هرچند برام سخت بود کهدرک کنم، آخه کل کیف شب عید به آجیل و شیرینیشه ، اگه خونه خودمون نخوریم ، خونهفک و فامیل هم نخوریم پی کی بخوریم ؟)

مامانم گفت: شاید امسال نتونیممسافرت بریم.درک می کنی که؟- لب و لوچه ام آویزون شد و مامانم ادامه داد- دخترمتو بزرگ شدی . مطمئنم که درک می کنی.

زیر لب گفتم: درک می کنم.

بابام گفت: شاید امسال هیچ غلطینتونیم بکنیم.حتی تا پارک سر کوچه هم نتونیم بریم.چون هله هوله ها هم گرونشده.درک می کنی که؟

من بزرگ شدم، پس کاملاً مطمئنگفتم: درک می کنم.

بابام گفت: حالا که خیر سرت درکمی کنی. پاشو. پاشو برو اون دفترچه ات رو بیار از پی اندازت یه خورده برداریم. بلکه بتونیم به ناهار و شامی بخوریم. پاشو.

معترضانه گفتم: دِ آخه بابا.

بابام با عصبانیت گفت: حرفنباشه.رو حرف من حرف نزن بچه.پاشو برو اون دفترچه ات رو بیار.

درسته که بالاخره من دفترچه امرو دادم دستش . اما آخر نفهمیدم من بچه ام یا بزرگ شدم.

 

چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم

نویسندگی (طبق نظرات خوانندگان)

طنز اندر کاخ همایونی (مولانای بی خدا)

کنی ,بابام ,گفتم ,رو ,دخترم ,مامانم ,درک می ,می کنی ,می کنم ,شاید امسال ,بابام گفت ,شاید امسال نتونیم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عطر cainurigerc ♚قصر مجازی♚ EnGlIsH StUdY صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام Freddie's style قصه هــــای جوجه بیشعـــور شمع فانتزی رومیزی هندوانه انار سیب کریستال فلزی کاکتوس عشق لاو love Kenneth's receptions فایل اکی مرجع فروش و خرید انواع پایان نامه ، تحقیق ، مقاله ، پروژه ، ترجمه ، پاورپوینت ، انواع طرح های کسب و کار و ...