محل تبلیغات شما

ماجراهایسامی

اینقسمت

(پیشنهادعجیب استرس زا)

از وقتی رفتم سر کلاس طنز نویسی انگیزه ام واسهپیشرفت بیشتر شده. خدا پدرِ پدر جد مشاورمونو بیامرزه . تازه این روزا خیلی توخودمم ، همینجوری می چپم تو اتاقم و کتاب طنز می خونم و یا می نویسم و یا فیلمکمدی نیگا می کنم .

می دونید چیه ؟به نظرم جیمز پترسون و کریسگرابنستاین ، خیلی باحال طنز نوجوانانه می نویسن و البته شاه همه طنز نویسا عزیزنسینِ ، تازگیا هم یه کتاب از علیرضا لبش پیدا کردم ، اونم بد نمی نویسه . حالااگه بخوام درباره همه کتاب هایی که خوندم بگم که یه طومار میشه . فکر نکنم حوصلهداشته باشین که بگم ، مثلاً از فیلم های کمدی برادران رایتس  و چارلی چاپلینخیلی لذّ ت بردم و هم خیلی یاد گرفتم.گمون نکنم براتون مهم باشه که سه شبانه روز نخوابیدم و یا مدرسه بودم و درس می خواندمو یا کلاس طنز می رفتم و یا می خوندم و می نوشتم. پس من اینا رو بهتون نمی گم ، مناینا رو بهتون نگفتم و شما هم نشنیدید.

***

دیروز وقتی رفتم مدرسه با پیشنهاد عجیب آقای مدیر رو به رو شدم . گفت: به پیشنهادمشاور مدرسه اومدم بهت پیشنهاد بدم که فردا سر صف یکی از داستانای طنزتو بخون.

می دونم یه کم پیشنهاد تو پیشنهاد شد. اما الاناصلاً شوخی بردار نیست ، چون تا دو دقیقه دیگه من باید برم جلوی 400 دانش آموزوایسم و داستانم رو براشون بخونم ، اصلاً هم معلوم نیست واکنششون چی باشه .

بله مدیر داه صدام می زنه تا بیام ، اما من از شدتاسترس دارم خودمو خیس می کنم . عرق داره ازم چیکه می کنه . آهان بالاخره تونستم یهقدم برم جلو اما مدیر که انگار خیلی منتظر مونده بود یه نیگا به من می کنه و می گه: دِ یالله دیگه

منم همینجور قدم هامو مورچه ای بر می دارم تا یهوقت شلوارمو خیس نکنم.

خب الان دقیقاً جلوی 400 نفر وایسادم یه نیگا بهشونمی کنم و می گم: خداحافظ. یعنی سلام.

بچه ها پوزخند می زنن، منم حسابی دست و پامو گم میکنم و می خوام شروع کنم به خوندن که یهو می فهمم به جای خواندن کلمات دفترم دارماین چیزا رو پشت هم بلغور می کنم: تِ تِ .پِ تِ.دَ دَ . دادا. دودو.سِشِ. کَلَم .دَلم . لالا. بَلَم.

ای بابا چرا اینجوری شد .بله بچه ها دارن می خندن ،اما اینبار نه به داستان ها و جوک هام ، اونا دارن به خودم می خندن. مدیر یه نیگا بهمن می کنه و در گوشم می گه : چی کار می کنی ؟.درست بخون دیگه.

منم دوباره دفترم رو نیگا می کنم: اِاِاِ.یه .یه روز . که . اِاِ.اِ. تابستون بود. اِ.اِ.اِ. خیلی . اِ.اِ.اِ. هم. اِ.اِاِ.گرم.اِ.اِ.اِ.بود. اِ.اِ.اِ.یه. اِ.اِ.اِ. مردی.

بچه ها یه صدا می گن: اِ.اِ.اِ.

و بعد دوباره مسخره ام می کنن. صداشون الان گوشخراش تر از همیشه به نظر میاد.

بله حالا که دیگه حسابی مسخره شدم بهتره برم وآبروی خودمو نبرم،پس برمی گردم تو راهرو.

چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم

نویسندگی (طبق نظرات خوانندگان)

طنز اندر کاخ همایونی (مولانای بی خدا)

اِ ,یه ,، ,رو ,کنم ,پیشنهاد ,اِ اِ ,می کنم ,و یا ,و می ,یه نیگا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه فناوری آموزشی استان کردستان پایگاه خبری تحلیلی فیروز پرس retihanfa جم نیوز kwahobsomac covilige Basketball Trojer NBA|NBA Trojer Danmark ablorara پایگاه خبری تحلیلی شهرستان خفر Jo's blog