محل تبلیغات شما

ماجراهایسامی

اینقسمت

اینکلید مال کجاس؟

دیروز وقتی داشتم تو راهروی مدرسه قدم می زدم ؛ یهویه کلید پیدا کردم. یه کلید کوچولو. اصلاً معلوم نیست همچین کلیدایی به درد چی میخورن.

راستی یادتونه گفتم من خوش تیپ و بچه باحالهکلاسم؟دروغ نگفتم اما راستشم نگفتم. از نظر رفیقام من خوش تیپ و بچه باحال کلاسم ؛نه از  نظر بقیه.

بذارید رفقام رو بهتون معرفی کنم . اینا آدم هایی انکه نصف بیشتر جک هامو از کار ها و حرف های اونا به دست میارم.

 اینکامرانِ موهاش وزوزیه و چشای ریزی داره. پدر و مادرش افغانستانی هستن و خودش توایران به دنیا اومده و بزرگ شده. یه عینک بامزه ته استکانی می زنه و یه کَمَمچاقه. بچه باحالیه ، خیلی باهوشِ و اطلاعات عمومیش بالاس اونم مثل من وبلاگ نویسه؛ منتها من جوک و طنز می نویسم و اون مطالب علمی و آموزشی می نویسه . مدام در حالتحقیقِ ؛ یا کتاب می خونه یا تو اینترنت دنبال اطلاعاته. هر بار که می بینمش حداقلسه تا کتاب بزرگ دستشه.

ماجراهای سامی

اینم رامتینه . اونم مثل ما نویسنده است؛ منتها تووبلاگش داستان های سریالی تخیلی می نویسه . تخیلش خیلی قویه . بعضی وقتا عجیب وغریب فکر می کنه و حرفای عجیبی می زنه. درباره افسانه و جادو و. هرچی بخواید میدونه.

اینم منم . اسمم سامانه . نه شوخی کردم . می دونمکه می دونید. 

می دونید ، بچه ها مارو کامی ، رامی ، سامی صدا می کنن ، شایدم برعکسیعنی سامی ، رامی ، کامی . دوستام از اختصار خوششونن نمیاد ولی من چرا.

حالا چرا رفیقامو بهتون معرفی کردم؟ واسه این که مناین کلیدی رو که پیدا کردم ؛ بردم پیش اونا. کامران باز با چند تا کتاب داشت کناررامتین راه می رفت . من بهشون رسیدم: سلام بچه ها. چه خبرا؟

کامران گفت: سلام.داشتم درباره ماهی های گوشتخوار با متین حرف می زدم.می خوای اسماشونو بگم؟.

دهن باز کرد تا حرف بزنه، که گفتم: نه داداشقربونت. تو اگه بخوای درباره چیزی حرف بزنی یه ماه رمضون طول می کشه .چون میخوای جد و آبادشونم بهم معرفی کنی .نه من تمایل دارم و نه ماهی ها .چون اوناخودشونم جد و آبادشون رو نمی شناسن.

رامتین زیر زیرکی خندید.

دیدم کامران از حرفم ناراحت شد پس گفتم: منظورماینه که یه موضوع مهم تر داریم. یه نیگا به این بندازین.

کلید رو بهشون نشون دادم.

کامران گفت: خب این کلیدِ چیه؟

-       نمی دونم.حتی نمی دونم باهاش چی کار کنم.

-       پس به هیچدردی نمی خوره.

همون موقع بود که رامتین با اون تخیل بی نهایت عجیبو غریبش شروع کرد به حرف زدن : کی گفته به درد نمی خوره ؟.اتفاقاً تو داستان هایتخیلی چیزایی که به نظر میاد به درد نمی خورن. خیلی کارایی دارن.

به شوخی گفتم: بله دیگه.هر چیز که خوار آید روزیبه کار آید.

دیدم که کامران از این حرفم خنده اش گرفت اما سریعجمعش کرد. رامتین ادامه داد: چرا حرفمو جدی نمی گیرید؟. شاید شاید این کلیدکوچولو کلید یه گاو صندوق بزرگ باشه که توش متن تمام ورد های جادویی پنهان شده .که البته شاید جادوی سیاه باشه.یا مثلاً

کامران اجازه نداد ادامه بده: جادو واقعیتنداره.باید حدس هایی بزنیم که با واقعیت جور در بیاد.

رامتین با حالتی تدافعی گفت: نه خیر. جادو یه جورعلمه.

-       پس چرا تو بلدنیستی؟

-       بالاخره یهروز  یاد می گیرمو بهت ثابت می کنم.

بله. این دو نفر بازم شروع کردن سر این موضوع دعواکردن . من موندم اینایی که اینقدر در این باره اختلاف نظر دارن چطور با هم رفیقموندن. فکر کنم این من باشم که کنار هم نگهشون می دارم.

می پرم وسط حرفشون: ببخشید که مانع ادامه بحثارزشمند بی ارزشتون می شم.الان بحث ما سر کلیدِ البته اگه یادتون نرفته باشه.-اونا ساکت می شن و منم کمی فکر می کنم و ادامه می دم شایداین کلیدِ کمدِ دفتر آقای مدیر باشه که توش سؤالای امتحان میان ترم رو گذاشتهباشه.

رامتین با خوشحالی گفت: ایوَل . پس می ریم سراغسؤالا و یه نمونه بر می داریم. دیگه مجبور نیستم همه درسا رو بخونیم .

به تمسخر گفتم: بله. از اونجایی که دفتر آقایمدیر یه جنگل متروکه است .هیچ وقت توش هیچ آدمی پیدا نمی شه.واسه همینم ماهِلِک و هِلِک می ریم سراغ کمد سؤالا و برشون می داریم.مثل اینکه خیلی توتصوراتت غرق شدیا.

-       خب شب میریم.اون موقع هیچکی تو دفتر نیست .

-       بله .هیچکیهم تو مدرسه نیست.باشه قبول. اما زحمت پیدا کردن کلید در مدرسه رو باید خودتبکشی.

ما اینقدر گرم صحبت بودیم که نفهمیدیم مشاور مدرسهاز اول بحثمون ، داره به حرفامون گوش می ده؛ واسه همینم وقتی اومد جلو و دیدیمش حسابیجا خوردیم . آقای مشاور با لبخند گفت : این کلیدرو بده به من کلید رو ازم گرفت و ادامه داد این کلیدِ کمدِ دفتر منه که توش فقط پرونده های مشاورۀ بچه هاست. به دردتون نمی خوره .اما می خوام باهاتون صحبت کنم .پس بیاید دفترم.

کامران گفت: اما الان کلاس داریم آقا.

-       خودم بعداً بامعلمتون حرف می زنم.

خدا به خیر کنه؛ یعنی چی کارمون داره.

چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم

نویسندگی (طبق نظرات خوانندگان)

طنز اندر کاخ همایونی (مولانای بی خدا)

یه ,تو ,نمی ,، ,کامران ,        ,این کلید ,که توش ,کامران گفت ,به درد ,می ریم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فکر آزاد detsuleli حکمت کهن Gaylene's life biotulmipe پایگاه تحقیقاتی دکتر حافظی: نگارش پروپوزال، پایان نامه و مقالات علوم پزشکی erbiakrogev موسسه خیریه توانبخشی شکوفه های شهرستان فریمان Franklin's game laxavapo