محل تبلیغات شما

خاطرات روان نویس یک مسئول

شبنه: امروز منو بردنبه یه مغازه لوازم التحریر.فکر کنم این مغازه تو بالای شهر باشه. چون خیلی ترو تمیزه .امروز با چند روان نویس بالاشهریِ تازه دوست شدم. یکی از اون رواننویس ها یه خانم باوقار و زیبا بود.من که خیلی ازش خوشم اومد . گمونم اونم ازمن خوشش اومده.

یک شنبه: امروز بااون خانم روان نویس صحبت کردم .آلمانیه.اصیلِ اصیل.بهش گفتم که ازش خوشماومده و می خوام باهاش ازدواج کنم.اونم قبول کرد.قرار شد فردا روان نویس عقدیرو – که قبلاً روان نویس یک پیر مرد عاقد بوده – پیدا کنیم تا خطبه عقدمونو یهجایی بنویسه.

دوشنبه: امروز .درست همون موقع که داشت خطبه عقدمون جاری می شد . یه مسئول اومد و منو خرید.حالا فهمیدم که چرا می گن ((مسئولین و نظام جوونا رو از هم جدا می کنن)) گمونماینم قبلاً گشت ارشادی چیزی بوده ، ولی منی که داشتم عقد می کردم رو چرا گرفت .خلاصه امیدوارم که مسئول با کفایت و با لیاقتی باشه و با من سرنوشت مردم رو درستکنه . نه خراب.البته با این جدایی که بین منو عشقم انداخت بعید می دونم باکفایت و با لیاقت باشه.

سه شنبه: امروزفهمیدم که این جناب مسئول .هم بی کفایته و هم بی لیاقت.تو جیبش بودم که تلفنشزنگ خورد.بهش خبر دادن که تو یه گوشه از کشور سیل اومده.اونم گفت: (( به من چه. من دارن زندگیمو می کنم.)) واقعاً عجب آدم بی وجدانیه این.

چهارشنبه: امروزصاحبم برای اولین بار ازم استفاده کرد. اما چه استفاده ای . بهتره بگمسؤاستفاده . وقتی داشت آمار بی کاری رو اعلام می کرد و می نوشت اعداد و ارغامالکی نوشت. دِ آخه کی باور می کنه که کشور ما فقط سه نفر بی کار داشته باشه؟

پنج شنبه:امروز صاحبمطی یک نامه به مقامات بالا پیشنهاد داد که همینجوری الکی یه تظاهرات راه بندازیم ومرگ به کشور های دیگه نثار کنیم . زیر امضاء هم نوشت . ما انسان های ایثار گریهستیم.

جمعه: امروزم تو جیبپیراهنش بودم که از طرف مقامات بالا یه نامه اومد که (( دیگه مردم ما ایثار گرنیستند و مرگ بر کسی نثار نمی کنند.))

اینم دید نامه نگاریجواب نمی ده زنگ زد به مقامات بالا و گفت: ((نامه تون رو دریافت کردم آقا .راهکارم اینه که به مردم بگیم اگه نیان و چهار تا فحش نثار کشور بیگانه نکنن.اگهتو سازمان دولتی باشن اخراج می شن.اگر خصوصی باشن. مجوزشون باطل میشه. اگرخانم های خانه دار باشن .خونه از چنگ شوهرشون و خودشون در میاد. اگر بچه مدرسهای هم باشن انضباطشون صفر میشه .نظرتون؟))

این حرفاشو که شنیدمکفرم در اومد و با وجود اینکه می دونستم صدامو نمی شنوه فریاد زدم: ((بی ادبیشماره یک کردم به نماینده و مسئولی که تو باشی.))

یهونمی دونم چی شد کهجوهرم ریخت و کل جیبِ پیراهنش سیاه شد.اما دلم خنک شد. آخیش.

چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم

نویسندگی (طبق نظرات خوانندگان)

طنز اندر کاخ همایونی (مولانای بی خدا)

نویس ,یه ,روان ,تو ,بی ,رو ,روان نویس ,و با ,مقامات بالا ,نویس یک ,شنبه امروز

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی Margaret's blog دســـت هـایـم در تــب انجــمـاد&خــونـاشـام jiwatdati مروری بر سهم های یکشنبه 17 دی96 1326. آرامشم تویی tiopalufal راه روشن آموزشگاه ابتدایی ارشاد خراجی 99 - 98 جولانگاه عشق