محل تبلیغات شما

نوجوان

ماجرای های سامی

این قسمت

(دماغ)

 

به به، عجب صبح شیرینی بود. خورشید ازتو پنجره اتاقم همینجوری زل زده بود به من و همینجوری برو بر نیگام می کرد. من توتخت خواب ، یه کش و قوسی به بدنم دادم . پتو رو پرت کردم کنار ؛ نشستم و باخوشحالی گفتم: صبح بخیر زندگی.

هنوز چشام کامل باز نشده بود . احساسکردم یه چیزی مانع دیدم میشه . فکر کردم اگه صورتمو بشورم درست میشه؛ پس رفتممستراح. صورتم رو شستم. به آینه نگاه کردم و گفتم: صبح بخیر خوش تیپ.

بعد فهمیدم که چرا درست نمی تونستمجلومو ببینم. یهو جیغم رفت رو آسمون هفتم. یه دماغ بزرگ اندازه یه گلابی. باورنکردنی بود. یه شبه دماغ نخودی من چطوری تبدیل به همچین دماغی شده بود؟ فرض کنیدیه روز از خواب بلند شید و ببینید که دماغتون شده گلابی.حالا مگه با این دماغ میشد رفت مدرسه.

 

زود از توالت پریدم بیرون و رفتم سراغمامانم. مامانم تا منو دید پرسید: چه بلائی سر دماغت آوردی؟

-        چه می دونم . بیدار شدم دیدم این شکلیه.حالا چه غلطی به سرمبگیرم؟

-        من چه می دونم.یالله آماده شو.الان مدرسه اات دیر میشه.

-        مگه من با این دماغ میتونم برم مدرسه؟!

-        یارو با 120 کیلو وزن و شیکم مثل بشکه بلند میشه میاد مدرسه. اونوقت تو با این گلابی نمی خوای بری مدرسه؟!. ببین اگه می خوای واسه مدرسه نرفتنبهونه بیاری بدون که کور خوندی آقای زرنگ.

نه خیر . مثل اینکه مامان من نمی خوادعمق فاجعه رو درک کنه. الان آقای خوش تیپ مدرسه اگه بخواد با این دماغ بره مدرسهکه کل بچه ها مسخره اش می کنن.

پس رفتم و هرچه زود تر توکمدم دنبال یهماسک گشتم ، تا به صورتم بزنم و بگم که مثلاً سرما خوردم.

تو مدرسه همه می پرسیدن که چرا ماسکزدم، معلم ها، بچه ها، مدیر، ناظم، فراش. وقتی به آقای ناظم گفتم : ((آقا سرماخوردم. ماسک زدم که یه وقت کسی رو مریض نکنم)) آقای ناظم گفت: تو؟!.تو آدم ازخود راضی؟!. تو به خاطر اینکه کسی سرما نخوره اون قیافه به قول خودت بی عیب ونقصت رو زیر ماسک قایم کردی؟.توقع نداری که باور کنم؟

 

اگه حوصله اش رو داشتم مثل قبل شروع بهکَل کَل کردن می کردم، اما ترسیدم که یهو ماسک رو از صورتم دربیاره و آبرو ،حیثیتم بره. پس بی خیال شدم و راهمو شدیم و رفتم. چون تا دیروز بچه خوش تیپ و بچهباحال کلاس بودم، کسی یهو ماسکم رو از صورتم نکشید، ولی خب بالاخره هر آن ایناحتمال می رفت که یه نفر این کار رو بکنه. کسی این کار رو نکرد ؛ اما همه از اینکهماسکم خیلی ورم کرده تعجب می کردن. بهم نمی گفتن اما من که نفهم نیستم.

خدا رو شکر اون روز بدون اینکه کسی چیزیبفهمه برگشتم خونه.

روز بعدش از خواب بلند شدم و رفتمدستشویی . قبل از اینکه صورتمو بشورم تو آینه رو نیگا کردم. ای داد بی داد . بدترشده بود؛ شده بود اندازه یه طالبی. مگه دیگه اینو میشه زیر ماسک پنهانش کرد.مامانمتا منو دید جیغی کشید؛ بعدش واسه دماغم ابراز نگرانی کرد. بابام که سر سفره نشستهبود ، در حالی که لقمه تو دهنش بود گفت: نگران نباش . کارش یه عمل زیباییِ که منپولشو ندارم.

از مامانم خواستم که بذاره امروز نرممدرسه اما اون گفت: اینطوری که نمیشه. نمیشه که هر روز هر روز به بهانه دماغ نریمدرسه.

گفتم : بابا. دیروزم که نذاشتی نرم .

اما نخیر، پاشو کرده بود تو یه کفش کهباید بری.

منم فوری یه شال گردن کلفت و پهن پیداکردم تا خودمو باهاش بپوشونم. تا زنگ آخر شال گردنه از زیر چشم تا انتهای گلو دورگردنم پیچیده شده بود.صدام هم از زیرش به زور در می اومد. بچه ها دیگه کم کم داشتنشک می کردن. بعضیا شون چپ چپ نیگا می کردن. بالاخره یکشون آخر زنگ به خودش جرأتداد و شال گردن منو پایین کشید. همه با دیدن دماغ مثل طالبی من زدن زیر خنده.داشتم از خجالت آب می شدم . دیگه بچه خوشگله کلاس نبودم.

 با گریه دوون دوون رفتمخونه و واسه مادرم همه چیو تعریف کردم . اونم جز همدردی کاری ازش بر نمی اومد.

فردا صبحش که از خواب بیدار شدم ، احساسکردم سرم خیلی سنگینی می کنه. وقتی تو آینه نیگا کردم ، دیدم دماغم اندازه یههندونه ی بزرگ شده. بلند جیغ کشیدم و از خواب پریدم.

خدا رو شکر که اینا همه اش خواب بود.البته فکر می کنم به خاطر اینکه دیشب زیاد تو شبکه های اجتماعی دنبال عمل زیبایی وعمل دماغ بودم ، این کابوس اومده بود سراغم.

 

چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم

نویسندگی (طبق نظرات خوانندگان)

طنز اندر کاخ همایونی (مولانای بی خدا)

یه ,رو ,تو ,دماغ ,مدرسه ,، ,با این ,از خواب ,و رفتم ,می کردن ,این دماغ

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

araptika moiverpoiha verskytaning1982 William's style riringfico تبریز سکوریت kusromimin محصولات آرایشی اوریفلیم سنسور | سنسور فشار هگلر | تجهیزات اندازه گیری فشار ارتودنسی