طنمه عیدانه
پیک نوروزی
آره اون موقع ها ما پیک نوروزیداشتیم ، بعضیا هم بهش می گفتن پیک بهاری .
وسط عید بود و من یه سر رفتهبودم خونه ، وقتی برگشتم خونه دیدم مامانم دوباره دستپاچه اس: علیکسلام.زود باش. رود باش لباساتو دربیار.ناهارتو بخور.
وسط حرفش پریدم: بابا چه عجلهایه.این همه استرس و دستپاچگی به خدا سکته ات می ده .آخرش می کشتت.
مامانم با عصبانیت گفت: اگه تادو دقیقه دیگه نری سراغ پیک نوروزی کاری می کنم تو زودتر از من بمیری. یالا .
باورتون نمیشه، سی صفحه خودپیک بود ، هر معلمی هم ۴۰ صفحه ۴۰ صفحه بهمون مشق عید می داد.
فکر نمی کردم اینو بگم ، اماخدا رو شکر که اون سال خیلی وضعمون خوب نبود، نه خونه کسی رفتیم و نه گذاشتیم کسیبیاد خونه مون، وگرنه اگه تا بیست فروردین هم می نوشتم تموم نمی شد.
خلاصه رفتم سراغ پیک نو روزی کهبابام گفت: دختر کجایی؟.خجالت نمی کشی؟.مامانت باید ظرفا رو بشوره؟
بله؛ بابا و مامانم خیلی هوایهمو دارن.
یه (باشه) گفتم و رفتم سراغ ظرفها و دوباره برگشتم سر پیک ، که دوباره بابام داد زد: خجالت نمی کشی؟ رفتی تمرگیدیتو اتاقت ، مامانت باید اتاقو جارو کنه؟
بعد از جارو اتاق بار اومدمسراغ پیک نوروزی که اینبار مامانم گفت: خجالت بکش دختر.بابات با این پا دردشباید بره بیرون خرید کنه ؟
بله؛ خیلی هوای همو دارن، اصلاًزیاد از حد.
رفتم خرید مردمو برگشتم . غروبشده بود و من حتی یک صفحه رو هم تکمیل نکرده بودم.
مامانم گفت: پاشو بیا شامتو بخور.
بعد از شام دوباره رفتم سراغپیکم که بابام دادا زد: باید بهت بگم بیا سفره رو جمع کن؟ خودت عقلت نمی رسه؟
بعد از اینکه سفره رو جمع کردماز ترس اینکه یه بارم واسه ظرفا صدام کنن ، ظرفا رو هم شستم و اومدم سراغ پیک ،بالاخره تونستم دو صفحه از پیک رو بنویسم که یهو بابام چراغو خاموش کرد: ساعت نه شبه. برو بگیر بخواب .
چراغو روشن کردم و گفتم: ولی منفقط دو صفحه نوشتم.
بابام چشم غرّه ای بهم رفت وگفت: پس از ظهر تا حالا داری چه غلطی می کنی؟
شروع کرد به باز کردن کمربندش ،گفتم: بابا زشته . جلو من می خوای شلوارتو در بیاری؟
بابام کمر بند رو از شلوارشآزاد کرد و با عصبانیت گفت: نه. می خوام کاربرد کمربندو نشونت بدم.
چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم
پیک ,، ,رو ,سراغ ,مامانم ,بابام ,سراغ پیک ,پیک نوروزی ,رفتم سراغ ,ظرفا رو ,مامانت باید
درباره این سایت